اخبار محرمانه
داستانک/ پسرکی که پدرش را لو داد
شنبه 11 مرداد 1399 - 19:43:50
اخبار محرمانه - راسخون / روزی روزگاری در ولایت خراب‌آباد، پسرک کوچکی کنار خانواده‌اش زندگی می‌کرد که کلّ محل را با سؤال‌های تمام‌نشدنی‌اش عاصی کرده بود. پسرک در مورد همه چیز و همه کس آن‌قدر سؤال می‌پرسید که فرد پاسخگو فقط دنبال دیوار می‌گشت تا سرش را از دست پسرک به آن بکوبد.
یک روز پسرک پیش پدرش رفت و پرسید: «بابا! یه سؤال بپرسم؟»
پدرش گفت: « نه، نپرس تو رو جان مادرت!»
پسرک پرسید: «وقف یعنی چی؟»
پدر که بغض کرده بود گفت: «وقف یعنی اهدای رایگان مال و ثروت و املاک.»
پسرک گفت: «خب پس وقتی پدربزرگ فوت کرد و اون باغ بزرگه رو به شما بخشید و عمو به همین خاطر یه لگد به شما زد، وقف کرده بود؟»
پدر کمی بیش‌تر بغض کرد و گفت: «نه پسرم! وقف باید جنبه‌ی عمومی داشته باشه؛ یعنی همه بتونن ازش استفاده کنن.»
پسرک گفت: «آها! پس عمو هم برای همین شما رو با لگد زد؛ یعنی وقتی آقا رضا میره روی دیوار باغ آقا محمود و با چوب درخت زردآلو رو تکون می‌ده و کلّی زردآلو می‌ریزه روی زمین و کلّ محل زردآلو جمع می‌کنن، داره وقف می‌کنه؟»
پدر به گریه افتاد و گفت: «نه پسرم! میوه شامل وقف نمی‌شه. چیزی که تموم می‌شه رو نمی‌شه وقف کرد.»
پسرک گفت: «آها! آره چون زردآلوها زود تموم می‌شه. آخه آقا محمود وقتی می‌فهمه آقا رضا رفته بالای دیوار باغش با چوب می‌افته دنبالش. زردآلوها هم تموم می‌شه.»
پدر زارزار گریه کرد و گفت: «نه پسرم! مال وقفی رو باید خود مالکش وقف کنه و چیزی هم باشه که تموم نشه.»
پسرک گفت: «آها فهمیدم! پس شما هم می‌تونید وقف کنید.»
پدر برسرزنان گفت: «من چیزی ندارم که وقف کنم.»
پسرک گفت: «چرا دارید! همون دفترچه قسط‌تون که همیشه می‌گید این قسط‌ها هیچ‌وقت تموم نمی‌شه. مال خودتون هم هست. من دیدم هر وقت طلبکارها میان در خونه، شما دفترچه رو می‌برید نشون می‌دید و می‌گید ببین چقدر قسط دارم.»
پدر که دنبال دیوار می‌گشت تا سرش را به آن بکوبد، گفت: «پسرجان! وقف با نیّت خیر صورت می‌گیره. آدم‌ها بخشی از مال‌شون رو وقف می‌کنن تا به جامعه‌شون کمک کنن. بعدش هم طلبکارها باید بدونن وضع ما چطوره. برای همین اون دفترچه رو نشون‌شون می‌دم.»
پسرک گفت: «آها باشه! پس منم الان می‌رم بهشون می‌گم که پدربزرگ به شما یه باغ بزرگ بخشیده. بالاخره طلبکارها باید از وضعیّت ما باخبر باشن دیگه.»
گروومپ. چیزی نبود. پدر پسرک یک دیوار پیدا کرد.
نتیجه‌ی داستان: همیشه کنار دیوار بایستید تا نیاز نباشد دنبالش بگردید.

http://www.SecretNews.ir/fa/News/346863/داستانک--پسرکی-که-پدرش-را-لو-داد
بستن   چاپ