جابريانصاري: نگران مقتدي صدر نيستيم
مصاحبه های ویژه
بزرگنمايي:
اخبار محرمانه-در روزهاي نخست شکلگيري دولت دوازدهم، سياست خارجي دولت، هرچند ديگر چالشي به نام مذاکرات هستهاي ندارد اما در حوزه مسائل منطقه و به ويژه خاورميانه، همچنان گرهها بازنشدني مينمايند و چشمانداز خروج از تنش در روابط منطقهاي، به ويژه با برادر بزرگتر کشورهاي عربي پرابهام.
براي فهم بهتر موضوع اختلاف ايران و عربستان و همچنين روابط ايران و عراق، به سراغ معاون عربي آفريقايي وزارت خارجه رفتيم. کسي که پيش از ديپلمات بودن، خود کارشناس ارشد مسائل منطقه است و به واسطه حضور در بطن تحولات ميداني و ارتباط گيري با جوامع هدف عربي، تحليلگري خبره در حوزه مسائل خاورميانه به شمار ميرود. حسين جابري انصاري که از ميانه راه دولت يازدهم، جايگزين حسين اميرعبداللهيان شد، حالا از پيشينه تنشها با عربستان و چشمانداز روابط با مجموعه کشورهاي عربي ميگويد. معاون خاورميانهاي ظريف، در گفتگو با خبرآنلاين از احتمال کاهش تنش تهران - رياض بعد از پايان پروسه انتقال قدرت به محمدبن سلمان ميگويد.
مشروح مصاحبه تفصيلي، چالشي و تحليلي خبرآنلاين با معاون عربي - آفريقايي ظريف، که در يک روز گرم تابستاني در ساختمان شماره يک وزارت امور خارجه انجام شد را در ادامه ميخوانيد.
از 4 سال قبل صحبتهاي زيادي در مورد تغيير وضعيت ايران در منطقه و همچنين روابط با همسايگان مطرح و قرار بود از تنشها فاصله گرفته و شاهد روابط گرمتري باشيم، اتفاقي که نيفتاده است. هرچند اوضاع ما در سوريه بهبود يافته و ما از جايگاه يکي از علتهاي بحران به يکي از بازيگران حل آن تبديل شدهايم اما همچنان اختلاف با رقيب اصلي يعني عربستان سعودي بر سر جاي خود باقي است. ما هرچقدر بگوييم مشکل از آن طرف است و رياض بايد تغيير جهت بدهد که مشکلي حل نميشود، شايد لازم باشد نگاهي بين الاذهاني به مسئله داشته باشيم. به هر ترتيب سوال مشخص من اين است که چشم انداز روابط قرار است چگونه باشد؟ فکر ميکنيد ما بايد با همين روالي که در پيش داشتيم ادامه دهيم تا سعودي تغيير رويه دهد؟ يا طرحها و ايدههاي ابتکاري براي حل اين تنشها در دستور کار قرار خواهد گرفت؟
اصل موضوع نه مرتبط با ايران و نه به صورت جداگانه مربوط به کشورهاي ديگر است بلکه به تحولات بزرگي باز ميگردد که در منطقه پيراموني ما در جريان است. تقريبا از فروپاشي امپراطوري عثماني و استقرار کشورهاي عربي، چندين دهه يک روند ثابت را داشتيم. در دوران اوج ناسيوناليسم ناصري تحولاتي در منطقه عربي اتفاق افتاد و صفبندي جديدي بين دولتهاي عربي ايجاد و اين کشورها را به دو گروه مختلف تقسيم کرد. نخست گروهي که تحت عنوان کشورهاي پيشرو مطرح ميشدند و گروه دوم کشورهايي که وضعيت قبلي را نمايندگي ميکردند. بعد از فروخفتن موج ناسيوناليسم ناصري در مرکز جوامع عربي- اسلامي با روي کار آمدن انور سادات، تغيير اساسي و دگرديسي در تمام سياستهاي مصر به صورت کلي و سياست خارجي به طور ويژه رخ داد و سبب شکلگيري وضعيت جديدي در منطقه شد که تقريبا تا شروع تحولات موسوم به بهار عربي يا جنبش بيداري ادامه داشت. وضعيتي که با نوعي رکود و عدم تغيير و تحول همراه بود.
فکر نمي کنيد اين روند بيشتر به زمان فروپاشي صدام حسين باز ميگردد؟ يعني با سقوط صدام موازنه ژئوپلتيک در منطقه تغيير کرد و نظم پيشين دستخوش تغيير شد.
اشاره شما صحيح است. شروع تحول از 2003 بود ولي در 2011 سرعت و عمق گرفت. در 2003 ما در در عراق، شاهد آغاز امواج جديد تغيير در مناسبات ثابت چند دههاي در منطقه عربي و پيراموني بوديم. در 2011 اين امواج گستردهتر شد و تعداد قابل توجهي از کشورهاي منطقه دستخوش تحولات عميق شدند و سمت و سوهاي جديد پيدا کردند. اين منطقه بعد از دههها ثبات يا رکود، وارد يک مرحله جديد شد. مناسبات سابق به هم خورده و شاهد منازعه جديدي در درون اين منطقه بين نيروهاي موثر و تاثيرگذار بوديم. ضمن اينکه اين منازعه تنها به درون کشورها محدود نمانده و به سطوح منطقهاي و بين المللي هم تسري يافت. اين تحولات و بر هم خوردن نظم سابق براي همه بازيگران منطقهاي و بينالمللي فضاي جديدي را ايجاد کرده است. فقط جمهوري اسلامي ايران شاهد اين قاعده نيست. شما نحوه مواجهه ترکيه به عنوان يکي از قدرتهاي مهم منطقهاي با اين موضوعات را در نظر بگيريد. صعودها و افولهاي ترکيه در پيوند پيدا کردن با اين تحولات قابل تامل است. جزئي از آن در ارزيابي ما به عنوان سياستهاي اشتباه ترکيه ناميده ميشود اما جزء مهمتر از آن اين است که تحولات عميقي در منطقه پيراموني ترکيه اتفاق افتاده که اين کشور را در انطباق خود با اين تحولات دچار چالش کرده است. همين اتفاق در ارتباط با عرستان سعودي هم رخ داده. با اين تفاوت که سعودي خود را جزئي از اين تحولات تلقي ميکند. به همين دليل کار اين کشور سختتر بود. يک نقش به عنوان بازيگر منطقهاي که نه فقط در منطقه عربي که حتي در جهان اسلام و حتي نظام بينالملل براي خود جايگاه ويژهاي قائل بوده است. نقش دوم که موضوع عربستان را پيچيدهتر ميکند اين است که سعودي به عنوان يک دولت عربي به دليل پيوستگي جهان عرب خود موضوع تحول بود. لذا عربستان بايد در دو جبهه ميجنگيد. يک جبهه در برابرخواستهها براي تحول که در درون عربستان سعودي هم وجود داشت و دوم نقش منطقه اي که در جهان اسلام براي خود تعريف کرده و هميشه هم با چالش مواجه بودهاست. همين قاعده در رابطه با ديگر بازيگران منطقهاي و حتي بينالمللي هم صدق ميکند. خلاصه آنکه مجموعه اين تحولات جديد، کل روندهاي منطقهاي را دچار تحول کرده و مناسبات بين بازيگران و کشورها دچار تغيير شده است. حتي اين تغيير به بازيگران درون کشوري هم تسري يافته است. بين کشورهاي منطقه و کشورهاي جهان هم اين تحول قابل مشاهده است. به عنوان نمونه در سطح بينالمللي چالشهايي که مثلا آمريکا يا فرانسه در تعامل با تحولات اين منطقه در پيش داشتند دستخوش تغيير شده است. مثلا در بحران ليبي سياست آمريکا، روسيه، يا فرانسه را ببينيد. با چه خطي سيري آغاز شد و به کجا منتهي شد. امروز در چه وضعيتي است؟ اگر باز هم بخواهم به گذشته بازگردم بايد اشاره کرد در 2003 تحول عميقي صورت گرفت. بعد از سدهها و دههها يک تحول عميق در عراق رخ داد. يک نظم موجود دهههاي تاريخي در دوره معاصر و به يک معنا سدههاي متوالي به لحاظ تاريخ بلندتر در عراق، با تحول 2003 در معرض دگرگوني قرار گرفت. اين وضعيت امواجي را ايجاد کرد که در کل منطقه روي ايران، ترکيه، عربستان و حتي سوريه هم اثر گذاشت. اين تحولات در 2011 به شکل گستردهتر و عمق بيشتري تکرار شد.
در مجموع موضوع ما اين نيست که بين ايران و کشورهاي همسايهاش مشکلاتي وجود دارد و چه بايد کرد. موضوع مهمتر اين است که در چه ظرف و نقشه بزرگتري اين موضوعات مطرح ميشود. وقتي شما در يک نقشه بزرگتر از تغيير و دگرگوني صحبت ميکنيد و سوال را در آن متن بزرگتر قرار ميدهيد پاسخ سوالات همه جانبهتر است تا وقتي که شما فکر کنيد فقط يک مسئله بين ايران و عربستان يا مسئلهاي بين ايران و برخي همسايگان عربي آن وجود دارد.
تحول اخيري که درباره قطر رخ داد را نگاه کنيد. آيا قطر ايران است؟ قطر در دهه گذشته و به ويژه از 2003 به بعد بخشي از نظم عموميتر عربي بودهاست و در کنار عربستان در تعامل و تقابل با چالشها و تحولاتي بوده که از عراق شروع و در کشورهاي ديگر هم اتفاق افتاد. اما عمق و سرعت تحولات به اندازهاي است که هرلحظه با تحولات جديدي رو به رو ميشويم و متغيرهاي جديدي وارد ميشود و لذا شما به يکباره ميبينيد اين بستر به ظاهر آرام بين قطر و همسايگانش يکدفعه مانند آتشفشاني سر بر ميآورد. اينها همه مرتبط با عمق و گستره تحولاتي است که در منطقه در جريان است.
ما معتقديم عربستان در شرايط نقل و انتقال به درست يا غلط فکر ميکند اگر يک دشمن بزرگ خارجي داشته باشد بهتر اين عمليات نقل و انتقال را انجام ميدهد، يعني تمام مخالفتها، اختلاف نظرها، ملاحظات مطرح در درون خاندان سلطنتي به نام يک دشمن خارجي را ميتوان مديريت کرد.
به عنوان نمونه ديگر نظم تاريخي که عربستان به لحاظ سنت پادشاهي داشته و تحت عنوان منشور عبدالعزيز از هنگام تاسيس عربستان سعودي تا به امروز ادامه داشته است، در سالهاي اخير دستخوش چالش شده است. يک سنت و عرف سياسي در اين کشور ايجاد شده که پادشاه بين فرزندان ملک عبدالعزيز به صورت گردشي و بر اساس سن يا برخي ملاحظات ديگري منتقل مي شود. يک شيفت و نقل و انتقال تاريخي در همين چند سالي که از موضوع رابطه ايران و منطقه يا عربستان صحبت ميکنيم در حال رخ دادن است و براي اولين بار بناست قدرت از نسل اول فرزندان پادشاه موسس به نسل دوم منتقل شود. هميشه به صورت تئوريک اين بحث مطرح بود که اگر بنا باشد اين انتقال قدرت از فرزندان عبدالعزيز به نوهها منتقل شود، اين اتفاق از کدام شاخه از فرزندان رخ خواهد داد. در طول بيش از يک دهه اخير رقابت عظيمي در درون خاندان سعودي، در بين فروع خاندان حاکم وجود داشت که اين اتفاق کجا بيفتد. الان دقيقا در لحظهاي هستيم که اين نقل و انتقال در حال وقوع است. شاهد هستيم در يکي دو سال چند وليعهدکنار گذاشته ميشوند. تا زماني که يک دشمن بزرگ خارجي وجود دارد اختلافات را ميتوان کنترل شود. در چنين شرايطي موضوعات خارجي خرج نيازهاي داخلي ميشود. همين موضوع در ارتباط با جنگ يمن به صورت ديگري صدق ميکند. تمام شواهد حاکي از آن است جنگي که بنا بود تا نهايتا 3 ماه به تمام اهداف مورد نظر رياض برسد، نه تنها به انجام نرسيد بلکه به يک جنگ فرسايشي تبديل شد و باعث استهلاک عربستان سعودي در جنبههاي مختلف اقتصادي و سياسي شده و همه علائم حاکي از آن است اين اتفاق که عربستان به پيروز جنگ صحنه يمن تبديل شود تقريبا جزو محالات است، اگرچه در دنياي سياست هيچ محال مطلقي وجود ندارد.
چرا با اينحال جنگ يمن ادامه پيدا ميکند؟ چرا يک ملت در معرض نسل کشي و کشتار است؟ به نظر ميرسد وجود و استمرار جنگ خارجي در يمن هم خرج نيازهاي داخلي عربستان ميشود. تا زماني که يک جنگ خارجي وجود دارد همه اختلافات و اعتراضات درون خانواده پادشاهي در ارتباط با نقل و انتقالات را ميتوان سامان داد. اين عادت تمام دولت هاست که در شرايط جنگ خارجي مناسبات قدرت و سياست را متفاوت ميکنند و هر که بخواهد در حوزه داخلي حرفي برخلاف نظر سيستم حاکم بزند، او را به خيانت متهم ميکنند و ميگويند ما در شرايط جنگي هستيم.
بر اين اساس مجموعه نيازهاي داخلي عربستان و همچين بازيگران ديگر يک صحنه تو در تو از منازعات چندلايه را ايجاد کرده، شما با يکي دو بازيگر و چند متغير محدود مواجه نيستيد. با مجموعهاي از تحولات و متغيرهاي و بازيگران موثر مختلف رو به رو هستيد. امر ديگر نقش بازيگران غيردولتي است. اين بازيگران در مناسبات روابط بينالملل هميشه حضور داشتهاند ولي در يکي دو دهه گذشته نقشآفريني آنها بسيار گستردهتر شده است. در تحولات يک دهه گذشته بازيگر بينالمللي مانند القاعده را داريد که در همه مناسبات منطقهاي و جهاني به نحوي نقشآفريني کرده است. بازيگر ديگري به نام داعش را داريد که تمام مناسبات موجود در اين منطقه را تحت شعاع نقش آفريني و تاثيرگذاري هاي خودش قرار داده است.
براي اينکه جهتدهي مشخصي به بحث دهيم به ميان کلامتان ميآيم. جمعبندي که من از صحبتهاي شما دارم اين است که عربستان به دليل اينکه در شرايطي خاص تاريخي قرار دارد و ميخواهد اين گذار را موفقيتآميز انجام دهد به ساختن و پرررنگ کردن دشمن خارجي نياز دارد تا فضاهاي داخلي و روندي که در قالب آن روند انتقال قدرت انجام گيرد امن و مهيا باشد. بر اين اساس اگر اين مفروض شما را صحيح در نظر بگيريم ما قاعدتا بايد انتظار داشته باشيم به مرور زمان و با توجه به اينکه پروسه انتقال قدرت تقريبا در روال افتاده و در حال انجام است به تدريج از حجم تنشها و اختلافات بين ايران و عربستان کاسته خواهد شد؟
البته من نگفتم تنها عنصر اين است. اما اين يک عامل تقويت کنندهاست که نقش کاتاليزوري ايفا ميکند. بستر قبلي آن تحولاتي بود که به آن اشاره کردم و مجموعه تحولات تازه در منطقه عربي رخ داد. ايران و عربستان بازيگران عمدهاي بودند که هر يک در سطح منطقهاي تلاش کردند نقشآفريني کنند و تاثيرگذاري در روند تحولات داشته باشند و به نحوي بر مناسبات درحال تغيير تاثير بگذارند که منافعشان کمتر به خطر بيفتد. اين خود يک نزاع چند لايه را بين بازيگران منطقهاي و همچنين در سطح بزرگتر و بينالمللي در اين منطقه ايجاد کرد. منطقه در يک پرانتز تاريخي قرار دارد. خروج از وضعيت سابق و ورود به مرحله جديدي که هنوز مشخص نيست چه مختصاتي خواهد داشت. اين بستر رقابت و تشديد درگيريها و تحولات در سياست عربستان در تقابل با ايران را شکل داد. اما نيازهايي که به آن اشاره کردم به ويژه نياز داخلي و عمليات نقل و انتقالي باعث تشديد اين روند در يکي دو سال اخير شده و و نياز بيشتري را نسبت به اين موضوع ايجاد کرد.
سوال طبيعي اين خواهد بود که اگر اينگونه است سمت و سوي آينده چه خواهد بود؟
هريک از اين متغييرهاي اساسي که به آن اشاره کرديم چه بستر بزرگ تحولات در منطقه و چه موضوع نقل و انتقال داخلي در عربستان سعودي هريک از اينها سمت و سويي که پيدا ميکند ميتواند بر مناسبات عموميتر و از جمله بر روابط ايران و عربستان تاثير بگذارد. ما به عنوان جمهوري اسلامي ايران از ابتداي تحولاتي 2003 و 2011 تلاش کرديم نخست اصل تغيير و تحول را به عنوان اصلي کاملا واقعي و طبيعي به رسميت بشناسيم. يک جوشش دروني و بيروني وجود دارد که خواهان تغيير و تحول است. در برابر اين وضعيت چند سياست ميتوان در پيش گرفت. يک سياست اين است که اصل تحول را به رسميت بشناسيد و سعي کنيد سمت و سوي تحولات به نحوي باشد که کمترين خطرات و چالشها براي شما پيش آيد. اين روندي است که جمهوري اسلامي ايران در پيش گرفته است. روند ديگري که عربستان سعودي در پيش گرفته، مدل دوم است. سياست عربستان سعودي در تعارض با اين تحولات بوده، رياض به عنوان بزرگترين حافظ وضع سابق نقشآفريني کرده، يعني سعودي از سال 2003 تا به امروز بيشتر با واقعيتهاي پيراموني خود جنگيده و تلاش کرده با تغيير مقابله کند.
البته اينجا من کمي با شما اختلاف نظر دارم. عربستان سعودي به صورت کلاسيک همواره در چارچوب دفاع از وضع موجود سياستگزاري کرده است، ولي اتفاقا چند سالي است که به ويژه بعد از روي کار آمدن ملک سلمان، آنها به کنشگري تجديدنظرطلب بدل شدهاند که با رويکردي تهاجمي تلاش دارند نظم کنوني را تغيير دهند. وضعيت در سوريه، عراق يا يمن يا حتي رقابتي که با ايران دارد جملگي نشان از خروج سعودي از پوستهاي دارد که سالها در قالب محافظهکاري سعودي از آن ياد ميشد.
اگر توضيح بيشتري دهم متوجه خواهيد شد که هر دو از يک حقيقت صحبت مي کنيم ولي با تعابير مختلف. ببينيد عربستان در سال 2003، و بعد از آن تحول تاريخي که در عراق اتفاق افتاد سفارت خود را در بغداد بست. نظم جديد در عراق را به رسميت نشناخت تا يک سال قبل که سفارت خود را مجددا در عراق بازگشايي کرد. در واقع در تمام اين دوره طولاني (2003 تا 2016) عربستان هم به شکل نمادين با بستن سفارت خود و هم به شکل عملي با حمايت از گروههاي تروريستي و امداد آنهايي که در برابر نظم جديد در حال شکل گيري در عراق بودند، تلاش کرد نظم جديد بعد از 2003 در عراق شکل نگيرد. حدود يک سال است که رياض به اين جمعبندي رسيده جنگ با واقعيت جديد در عراق بيپايان و بينتيجه است. يک نوع اصلاح و تغيير در سياست خود انجام داده که اين مشکل را دور بزند و از طريق تعامل با بازيگران عراقي سعي کند در روند تحولات تاثير بگذارد. اما با يک تاخير طولاني حدود 13ساله دست به چنين کاري زدهاست. در همين چارچوب سفرهاي شخصيتهايي چون، مقتدي صدر، حيدر عبادي و يا عمار حکيم بايد مورد توجه قرار گيرد.
در ارتباط با يمن، بايد توجه داشت که در اين کشور يک تحول عمدهاي رخ داد، يمن در طول دهههاي گذشته در فلک قدرت عربستان سعودي و به عنوان حيات خلوت اين کشور تلقي مي شده و هيچ نقشآفريني مستقل از عربستان در يمن ديده نشده است. براي نخستين بار در چند سال گذشته در يمن اتفاقاتي افتاد که اين مناسبات را دستخوش چالش کرد. عربستان ابتدا با طرحها و ابتکارهاي سياسي سعي کرد اوضاع را مديريت کند، وقتي ديد در اين روند نميتواند به نتيجه مطلوب برسد، وارد جنگ مستقيم شد. البته تصورشان اين بود جنگ برق آسا خواهد بود که هم به اين نياز منطقهاي عربستان پاسخ ميدهد و تحول در يمن را کنترل ميکند و هم شروع تحول دروني هم ميشود. به اين ترتيب که محمدبنسلمان به عنوان فرمانده اين جنگ فکر ميکرد با عملياتي برقآساي جنگي و پيروزي سريع يک ذخيره استراتژيک داخلي براي نقل و انتقال خود ايجاد خواهد کرد به عنوان اينکه کشتيبان را سياستي دگر آمد؛ يک نيروي جوان آمده که اتفاقا پيشرو هم هست و منافع عربستان را با سرعت و به صورت برق آسا تامين ميکند. اما به هر ترتيب اين اتفاق نيفتاد و ارزيابيها و مفروضات در ارتباط با يمن اشتباه بود. يمن مقاومت کرد، صنعا ايستاد و اين جنگ عملا تا به امروز ادامه پيدا کرده و به يک روند فرسايشي تبديل شده، جنگ فرسايشي که نتايج معکوسي ميتواند هم به لحاظ منطقهاي و هم به لحاظ سياست داخلي عربستان به همراه داشته باشد.
اما با اينحال ادامه جنگ همچنان يک کارکرد خواهد داشت. آن اين است که وقتي جنگ خارجي وجود دارد، رقابتها و مناسبات دروني خانواده سلطنتي را ميتوان بهتر و موفقتر مديريت کرد. چون هرکس در اين شرايط بخواهد مخالفت کند، سريع به او برچسب زده خواهد شد که در شرايط جنگي خيانت ميکند.
وقتي جنگ خارجي وجود دارد، رقابتها و مناسبات دروني خانواده سلطنتي را ميتوان بهتر و موفقتر مديريت کرد. چون هرکس در اين شرايط بخواهد مخالفت کند، سريع به او برچسب زده خواهد شد که در شرايط جنگي خيانت ميکند. در نتيجه خود به خود يک کنترل دروني اتفاق ميافتد و اگر کسي اين کنترل دروني را انجام ندهد، به لحاظ بيروني بر او تحميل خواهد شد. بنابراين در يمن هم سياست عربستان بازگرداندن عقربه زمان به وضع سابق است.
سوريه اما، تنها جايي در جهان عرب است که عربستان سعودي سياست تغيير را در آن دنبال ميکند. علت هم کاملا مشخص است. چون سوريه تنها نقطه بارز در جهان عرب است که در طول چند دهه گذشته هيچگاه در اردوگاه سعودي نبوده است. يعني سوريه هرگز جزئي از منظومه سياست منطقهاي عربستان نبوده است. اينکه چه بوده، بحث ديگري است، اما دنبالچهاي از سياست رياض نبوده و هميشه تلاش کرده سياست مستقلي از منظومه رسمي عربي به نمايندگي عربستان به ويژه در دو دهه اخير اتخاذ کند. عربستان فکر ميکرد در اين لحظه خاص وقت تسويه حساب با اين مشکل چند دههاي است و دوم با توجه به رابطه خاص سوريه با ايران هدف گرفتن دمشق باعث ميشود به ايران ضربه وارد شود و ميتواند موتور محرکه پيشرويهاي ايران را متوقف کند.
قدري با نگاه به آينده موضوع را بررسي کنيم. به ماجراي عربستان و سوريه اشاره کرديد. در خصوص سياست عربستان به موضوع سوريه اين يک واقعيت بديهي است که نگاه رياض به مناقشه سوريه تغيير کرده. آنها ابتدا از حمله نظامي بينالمللي به سوريه سخن ميگفتند، به تدريج به دلايل مختلفي از مواضع خود کوتاه آمدند و حالا حتي نقل قولي از عادل جبير منتشر ميشود که هرچند تکذيب شد ولي حائز اهميت است. نقل قولي که در آن وزير خارجه عربستان ميگويد بشار اسد ميتواند در قدرت بماند. اين عقبنشيني سعودي چه مابهازاي خارجي داشته است؟ آيا پخت و پزهاي پشت پردهاي صورت گرفته که مثلا مناطقي از سوريه زير نظر دولت سوريه نباشد، يا نوار ارتباطي در خاک سوريه که ايران از آن طريق با لبنان ارتباط مي گرفت قطع شود؟
من فکر ميکنم نه فقط عربستان، بلکه بسياري از بازيگران منطقهاي سياستشان در خصوص سوريه به مرور زمان دستخوش تحول شد. اولويت براي عربستان، ترکيه، قطر و همچنين برخي بازيگران بينالمللي تغيير و تحول برق آسا در دمشق بود. آنها به شکل روشني در درجه اول به دنبال سرنگوني نظام کنوني سوريه بودند. سمت و سوي واقعي تحولات در منطقه و سوريه به سمتي رفت که موجب بازانديشي، بسياري از اين بازيگران شد. مثلا يکي از متغيرهاي عمده در مقطع ابتدايي اين بحران، اين بود که به موضوع تروريسم به عنوان يک ابزار در چارچوب اهداف مشخص سياسي مي نگريستند.
در همين چارچوب هم لجستيک، حمايت سياسي، اقتصادي، مالي، ايدئولوژيک و تسليحاتي توسط بسياري از بازيگران منطقهاي و بينالمللي از اين گروههاي تروريستي انجام ميشد. چرا؟ چون فکر ميکردند اين گروهها فقط کارکرد مشخص دارند و عليه نظم جديد در بغداد و وضعيت موجود در دمشق فعاليت خواهند کرد و در نتيجه در قالبي کنترل شده منافع آنها را بدون هزينه تامين خواهند کرد. روند واقعي تحولات به سمتي رفت که اين غولي که از چراغ جادو بيرون آورده شد به هيولاي بزرگي تبديل شد و کل منطقه و جهان را تهديد کرد. يعني همان بازيگران منطقهاي که فکر ميکردند اين بازيگر تروريستي کارکرد مشخص در قالب اهداف استراتژيک آنها ايفا ميکند به يک تهديد براي امنيت خودشان تبديل شد. مشکل اينجا بود که بازيگران بينالمللي و منطقهاي توجه به اين واقعيت نداشتند که اين گروههاي تروريستي پروژه مستقل خود را دارند. در واقع آنها آرزوها و آرمانهاي بينالمللي نه فقط براي خود و منطقه که براي کل جهان اسلام و فضاي بينالملل دارند.
در دوران نهضتهاي آزاديبخش، اين جنبشها نقشآفرينيهاي ملي در چارچوب کشورهاي خود تعريف ميکردند. نهضت آزاديبخش الجزاير دنبال آزادي الجزاير از اشغال فرانسه بود. هر کدام عليه يک دولت استعمارگر فعاليت ميکردند و هدف آنها در همان چارچوب جغرافيايي محدود ميشد. البته ارتباطاتي ميان اين نهضتها وجود و همپوشاني منافعي وجود داشت اما نهضتهايي در چارچوبه هاي ملي بودند. براي اولين بار در تعريف اين نقشآفريني يک تحول عمده ايجاد شده است. آنهم اين است اين بازيگران غيردولتي، چارچوبهاي دولت - کشورها مرزهاي موجود را در نورديدند و براي خود رسالت منطقهاي و جهاني قائل هستند و اين موضوع مهمي است. به بحث خودمان بازگرديم. در خصوص سوريه آنچه رخ داد مختص عربستان نيست. روند تحولات سوريه و عراق به سمتي رفت که بسياري از بازيگران منطقهاي و بينالمللي به بازانديشي سياستهاي سابق واداشت. به تعبير فقهي از باب اکل ميته يعني خوردن گوشت مرده. قاعده فقهي است که مي گويد که ضرورات برخي امور ممنوع را مباح و مجاز ميکند. مثالش اين است که اگر کسي در حال مرگ بود و هيچ چيز براي خوردن نداشت، مجاز است گوشت مرده ديگري که آنجا افتاده رو بخورد. بسياري از بازيگران منطقهاي و جهاني نه از روي ميل، بلکه از روي اضطرار ناشي از روند واقعي تحولات در معرض انتخابهاي جديد قرار گرفتند که سياست قبلي آنها پاسخگو نبوده است.
اين اما بيشتر نگاه منطقهاي است. اگر بخواهيم نگاه جامعتري به ماجرا داشته باشيم به فضاي ديگري ميرسيم. تحليل ديگري که وجود دارد اين است که درگيريهاي منطقهاي نه تنها ضرر و زياني براي قدرتهاي غربي و آمريکا ندارد، که حتي ميتواند منافع آنها را هم تامين کند. مثلا از جايگاه آمريکا قضيه را نگاه کنيم. اينکه اين منازعات در سوريه رخ دهد و عربستان و ايران با يکديگر درگير شوند، بشار اسد باشد يا نباشد، چه ضرري براي منافع ايالات متحده دارد؟ از سوي ديگر گفته ميشود ميتوان اين رفتار را با تجربه مدل فروپاشي شوروي مقايسه کرد. به اين ترتيب که آمريکا براي زمين زدن شوروي تمام تلاش خود را به کار بست و موفق شد مسکو را در بحرانهاي امنيتي در هم تنيده و گستردهاي که فراتر از توان مالي، استراتژيک و نظامي شوروري بود درگير سازد تا بالاخره شوروي از درون تحليل رفت و سقوط کرد. شوروي در بحران کوبا مداخله کرد، در حالي که از درون در حال فروپاشي بود. آمريکا در آن مقطع شايد هزينههاي زيادي براي رقابت و درگيري با شوروي انجام ميداد، اما آن هزينه به طور مثال 5 از 10 توان آمريکا بود، در حاليکه شوروي ناگزير بود 8 يا 9 از 10 توان خود را خرج کند. همين تجربه به نوعي براي ما هم ميتواند در حال تکرار باشد. شايد ما موفق شديم مناقشه سوريه را آنطور که خود ميخواستيم تغيير دهيم، شهرهاي اشغال شده را يکي پس از ديگري آزاد کرديم، ولي خوب ميدانيم که دههها زمان ميبرد که اين سوريه به وضعيت پيش از جنگ بازگردد. ضمن اينکه آيا توان داخلي ما آنقدري هست که بتوانيم اين روند را ادامه دهيم؟ شايد اساسا تئوري از سوي آمريکا در جريان بوده که ما را در بحرانهاي درهم تنيده بيشتري که توانمان را فرسايش دهد درگير سازد.
اين سوال دقيق شما زاويه ديگري به بحث هاي ما اضافه ميکند. معمولا بحثهاي تحولات سياسي و بينالمللي تکبعدي نبايد مورد بررسي قرار گيرد. سوال شما فرصتي را ايجاد ميکند که از بعد ديگري هم به اين بحران و تحولات جاري در منطقه نگاه کنيم. تا هنگامي که تحولات در منطقه ما ذيل يک سقف کنترلشده ادامه پيدا کند، رويارويي فرسايشي به نفع برخي بازيگران منطقهاي و بينالمللي است. به طور مشخص اسرائيل بزرگترين برنده در سطح منطقه اي اين تحولات و بحرانهاي گسترده در منطقه عربي است. از هر طرف که کشته شود به نفع اوست. يعني تمام اين بازيگران دولتي و غيردولتي ضعيف تر شوند به سود اسرائيل است.
اسرائيل بزرگترين برنده در سطح منطقه اي اين تحولات و بحرانهاي گسترده در منطقه عربي است. از هر طرف که کشته شود به نفع اوست. يعني تمام اين بازيگران دولتي و غيردولتي ضعيف تر شوند به سود اسرائيل است.
بدون ترديد يک بازيگر در سطح منطقهاي از اين درگيريها بيشترين منفعت را برده و آن اسرائيل است. بازيگران بينالمللي مانند آمريکا تا زماني که اين درگيريها در يک سقف کنترل شدهاي باشد بيشتر منفعت ميبرند و خيلي ضرري ندارند. به عنوان بازيگر ناظر در برخي سطوح وارد ميشوند که شرايط را کنترل کنند اما در کليت آن مشکلي با ادامه اين تناقضات و درگيريها نمي بينند اما از يک زاويه ديگر اين مشکل براي آمريکا و بازيگران بينالمللي ايجاد شد که مسئله تروريسم در سطح اين منطقه باقي نماند. اين اتفاق البته قبلا هم در رابطه با آمريکا افتاده است. به عنوان مثال تحولات مربوط به فروپاشي شوروي سابق و جنگ افغانستان. در جنگ افغانستان، آمريکا در سطح بينالمللي، عربستان و امارات در سطح کمک مالي و تامين نيرو، پاکستان به شکل ميداني و مديريت امنيتي و اطلاعاتي به نحوي يک خط را دنبال ميکردند و آن به زمين زدن اتحاد جماهير شوروي در افغانستان بود. در همين چارچوب نهضت افغانهاي عرب شکل گرفت، نيرو از کل جهان عرب جمع آوري شد، پمپاژ سلاح و ايدئولوژيک، نظامي و تسليحاتي انجام گرفت. حتي شکلگيري جنبش طالبان در افغانستان به نحوي محصول اين پيوندها است که نميخواهيم وارد جزئياتش شويم. اما بعد چه اتفاقي افتاد؟ همين جنبش افغانهاي عرب و بعدها طالبان، به آفتي براي غرب بدل شدند. از دل آن کارها شوروي دچار مشکل شد، در جنگ افغانستان شکست خورد، ولي همان کشت و کاري که در افغانستان شکل گرفت منجر به شکل گيري القاعده شد و القاعده در 11 سپتامبر نماد اقتصادي و سياسي آمريکا را در برج هاي نيويورک هدف گرفت.
البته که در درجه اول ميتوان باز هم اين اتفاق را در چارچوب همان خرج کردن 5 از 10 توان آمريکا بررسي کرد که به هر حال متحمل هزينه هايي مي شود، ولي اين هزينه ها در سقفي کنترل شده است و دوم از ديد ايران اگر بخواهيم مقايسه کنيم، در استمرار آن تحولات شوروي فروپاشيد.
به بحث شما هم ميرسم. سخن من اين است: اتفاقي که امروز در حال رخ دادن است باعث جهانيشدن خطر تروريسم شده است. ديگر همه ميدانند که نميشود مسئله در چارچوب سوريه و عراق محدود بماند و الان به پديده اي تبديل شده که هيچيک از شهرهاي اروپايي يا آمريکايي در امان نيستند. اين تهديد در واقع به شکل قارچگونه اي در همه جا توزيع و پخش شده است. اين ضرورتهايي را بر بازيگران منطقهاي و بينالمللي تحميل ميکند که وقتي شما خودتان در خانه شيشهاي نشستهايد نميتوانيد طوري رفتار کنيد که انگار در خانه سنگي هستيد. ارتباطات بين جهان، رفت و آمدها، اينترنت و دنياي ارتباطات به گونهاي است که نميتوان يک پديده را در يک نقطه از جهان حصر کرد و به کل جهان پمپاژ ميشود. اين باعث ميشود برخي از بازيگران بينالمللي از جمله آمريکا در برخي از سياستهاي خود بازانديشيهايي انجام دهند.
اما نکته اي که شما اشاره ميکنيد درست است و دقيقا به همين دليل يکي از اولويتهاي استراتژيک جمهوري اسلامي ايران پايان دادن به اين رويارويي فرسايش و جنگ جاري در سوريه و عراق قرار داده است. اين کاملا درست است که ادامه وضع موجود در سوريه به فرسايش جمهوري اسلامي ايران و نيروهاي همپيمان ما در منطقه منجر خواهد شد.
يکي از اولويتهاي استراتژيک جمهوري اسلامي ايران پايان دادن به اين رويارويي فرسايش و جنگ جاري در سوريه و عراق قرار داده است. اين کاملا درست است که ادامه وضع موجود در سوريه به فرسايش جمهوري اسلامي ايران و نيروهاي همپيمان ما در منطقه منجر خواهد شد. همانگونه که به فرسايش ديگر نيروهاي موجود در منطقه منجر خواهد شد. بر همين اساس است که به شکل بارزتري نياز به تحول در منطقه و خروج از وضعيت جاري در سياستهاي جمهوري اسلامي ايران در اولويت قرار گرفته و يکي از محصولات اين نوع نگاه شکلگيري روند آستانه است. ما در روند آستانه به طور جدي به دنبال پايان دادن به بحران سوريه هستيم. آستانه روندي نمايشي نيست و مبتني بر همکاري مستمر بازيگران مختلفي است که حتي در جبهه مقابل ما در بحران سوريه در حال نقش آفريني هستند. مزيت يا نقطه تعريف آستانه اين است: کنار هم قرار گرفتن بازيگران رقيب در چارچوب اهداف، اولويت ها و ضروريت هاي مشترک. عنوان سياست خارجي ايران در مقطع فعلي پايان دادن هرچه سريعتر به بحران سوريه و عراق و ديگر بحرانهاي جاري در منطقه و در نهايت پايان دادن به رويارويي فرسايشي در منطقه و تجميع قواي منطقه در چارچوبهاي امت واحد اسلامي است.
در مورد عراق صحبت کرديد. در فرمايشاتتان به موضوع تغيير راهبرد سعودي در عراق اشاره کرديد. بازگشايي سفارت عربستان در عراق، سفر مقتدي و عمار حکيم به عربستان، جدايي حکيم از جريان مجلس اعلا و تشکيل حزبي جديد. مقتدي صدري که از ابتدا هم گفته مي شد نمي تواند بازيگر قابل اتکايي در صحنه سياسي عراق باشد و نبايد سرمايه گذاري چنداني روي او صورت گيرد از بازي ندادن هاي پيوسته شايد خسته و به سمت سعودي متمايل مي شود. ايران هميشه در سه گانه هاي دولت قانون (چه آن زمان که مالکي بود و چه حالا که عبادي) و جريان حکيم و صدر، جانب اولي که راي بيشتري هم داشتند را گرفته. بنابراين قابل پيش بيني بود که بازيگري رقيب روي کنشکران سياسي ناراضي از تحولات سياسي عراق سرمايه گذاري کند. اين اتفاق ابتدا روي اياد علاوي و جريان العراقيه رخ داد که شکست خورد، سپس روي نيروهاي بعثي و در نتيجه گروه هاي سني و شکل گيري داعش، حالا تجربه جديد ميتواند سرمايه گذاري روي گروه هاي شيعه نزديک به جمهوري اسلامي ايران باشد که اتفاقا از بازي ندادنها خسته شده اند.
من هيچ تحول عجيب و غريبي در عراق نمي بينم. از زاويه ديد عربستان عرض کردم، اين کشور سالهاي متمادي از 2003 به بعد با واقعيت جنگيد و در طول حدود يک سال گذشته سعي کرده به نحوي با واقعيت ارتباط پيدا کند و بر تحولات عراق تاثيرگذاري کند. اين البته روندي است که ما از ابتداي تحولات در منطقه پيش گرفتيم و اتفاقا سياستي منطقي و عقلاني بوده است. با واقعيات نجنگيديم و سعي کرديم با آنها ارتباط بگيريم و نقش آفريني خود را حفظ کنيم.
عنوان سياست خارجي ايران در مقطع فعلي پايان دادن هرچه سريعتر به بحران سوريه و عراق و ديگر بحرانهاي جاري در منطقه و در نهايت پايان دادن به رويارويي فرسايشي در منطقه و تجميع قواي منطقه در چارچوبهاي امت واحد اسلامي است. سعودي با تاخير بسيار طولاني آنهم با ترس و محافظه کاري شروع کرده با برخي از حلقههاي تحولات منطقه اي ارتباط گيري کند. از اين زاويه اين اتفاق يک تحول است اما از زاويه دروني عراق، اين کشور بعد از سدهها در تاريخ گذشته و بعد از دههها در دوران معاصر از 2003 به بعد در معرض يک تحول تاريخي قرار گرفت. نيروهاي متعددي از دل اين جامعه سر بر آورند و وقتي يک نظم آهني شبه توتاليتر فرو ميپاشد به يکباره از بستر اين جامعه نيروهاي مختلفي که تاکنون پنهان و سرکوب ميشدند، سر از آب بر مي آورند. اين تنوع و تکه تکه بودن، به اين دليل رخ ميدهد که يک نظم شبه توتاليتر آهنين فروپاشيده است. دوران عراق در يک پرانتز تاريخي قرار دارد. در اين مقطع حساس نيروهاي سياسي به تدريج تلاش ميکنند به خود هويت دهند. مناسبات جديد را دستخوش خواستهها و تاثيرگذاريهاي خود قرار دهند. اين رقابتها بين نيروهاي سياسي داخلي عراق هم وجود دارد. ضمن اينکه عربستان در نقش يک کاتاليزور در فضاي تنشهاي ميان گروههاي قومي و مذهبي عراق عمل کند و صورتبندي داخل عراق را به سود خود تغيير دهند چون فکر ميکردند اگر اين صورتبندي شکل گيرد اکثريت قومي مذهبي با آنها خواهند بود.
مقصود من بيشتر نقشي است که ايران در اين فضا ميتواند داشته باشد. موضوع اين است که نزديک شدن سعودي به نيروهاي شيعه ناراضي درون عراق که اتفاقا پيشتر روابط نزديکي با ايران داشتهاند و حتي برخي آنها را محصول ايران ميدانستند، مي تواند يک تهديد در تغيير نظم موجود عراق به شمار رود.
واقعيت اين است که ما هرگز در تعامل با نيروهايي که در منطقه با ايران کار ميکنند برخلاف بسياري از کشورهاي عربي و منطقه با اين نيروها تعامل امنيتي به شکل ابزاري نداشتيم. اين سرنوشتي است که مثلا کشورهاي عربي با جنبشها و گروههاي فلسطيني انجام دادند. يکي از دلايل طولاني شدن نهضت فلسطين اين بود که جهان عرب از ديد امنيتي به مسئله فلسطين نگاه کرد. همه سعي کردند گروههاي فلسطين را به ابزارهاي امنيتي و تحت اختيار سرويس هاي امنيتي خود تبديل کنند. ايران در تجربه بعد از انقلاب در روابطش با گروه ها و دولتها به صورت شراکتي عمل کرده نه وابستگي و ابزار بودن. داد و ستد و تعامل و تامين نيازهاي متقابل بين دو طرف شکل مي گيرد نه اينکه يک طرف، طرف ديگر را به شکل ابزار خود ببيند. بنابراين روابط ما با گروههاي عراقي حتي با آنهايي که در دوران صدام حسين ايران شکل گرفتند. شراکتي است. ما تعامل شراکتي با دوستان خود داشتيم نه تعامل ابزاري. به همين دليل ميبينيد که حزبالله به يک عنصر نقش آفرين عمده در صحنه تحولات منطقهاي تبديل شده است. حزبالله ابزار جمهوري اسلامي ايران نيست شريک ايران است.
روابط ما با گروههاي عراقي حتي با آنهايي که در دوران صدام حسين ايران شکل گرفتند. شراکتي است. ما با دوستان خود تعامل داشتيم نه تعامل ابزاري. به همين دليل ميبينيد که حزبالله به يک عنصر نقش آفرين عمده در صحنه تحولات منطقهاي تبديل شده است. حزبالله ابزار جمهوري اسلامي ايران نيست شريک ايران است. همينطور روابط ما با دولتها از قاعده شراکت پيروي ميکند، از جمله با سوريه.
از اين دريچه ارتباطگيري مقتدي با عربستان را يک تهديد نميبينيد؟ با آن سابقهاي که از رفتارهاي عربستان در عراق ليست کردم.
من معتقدم اجزاي جامعه عراق براي کاهش چالشهاي اين کشور و براي خروج از اين وضعيت بحراني تدابيري اتخاذ ميکند. يکي از آنها اين است که همسايگاني که در حال جنگ با نظم جديد بودند را وارد تعامل با نظم جديد کنند. بنابراين حق و يک امر کاملا طبيعي است که نيروهاي سياسي در عراق سعي کنند همسايگان ستيزهجو و پرخاشگر خود را که با جنگ به دنبال تحول در عراق بودند را جذب کنند. اين يک امر کاملا طبيعي و مبتني بر نيازهاي عراق است.
اما اين صورت قضيه است. در واقع عربستان به هر طريقي که بتواند در عراق نفوذ کند، تلاشش تغيير نظم کنوني و کاهش روابط به بيان شما شراکتگونه تهران و بغداد خواهد بود.
اينکه تاکيد کردم ما رابطه ابزاري با هيچ بازيگري در منطقه نداريم و برعکس روابط مبتني بر شراکت داريم به دليل دقيقا اين نقطه است هيچ بازيگري در عراق يا غير عراق قرار نيست بازيگر ابزار و اختيار ايران باشد. همه اينها شرکاي ايران هستند و شريک براي خودش منافع و اولويتهايي دارد. ما معتقديم نياز طبيعي نيروهاي سياسي در عراق براي خنثي کردن سياستهاي دشمنانه کشورهاي همسايه به ويژه عربستان نيازي کاملا طبيعي، قابل فهم و درک است. نظمي که در عراق شکل گرفته مبتني بر خواسته عمومي ملت عراق است و اين نظم بايد تثبيت شود به دليل اينکه خواسته عمومي ملت عراق است. حال اينکه اجزاي ملت عراق و بازيگران سياسي حاضر در اين صحنه براي خنثيسازي تخريبهاي همسايگان تلاش کنند و به تثبيت اين نظم جديد کمک کنند کاملا امري طبيعي است و در چارچوبههاي خواسته ملت عراق است.
ولي بايد اين نکته را هم در نظر بگيريم که تاريخچه رفتاري مقتدي صدر و البته نارضايتي که از به بازي نگرفتنهاي متوالي در بزنگاههاي سياسي حساس در تاريخ عراق بعد از 2003 باعث شده اين بازيگر به کنشگري تنشزا تبديل شود که ميتواند اتفاقا خلاف نظم عمومي کنوني وارد عمل شود. ضمن اينکه عربستان هم دقيقا روي همين بازيگر دست گذاشته است.
اولا عربستان فقط با مقتدي صدر ارتباط نگرفته است و با دولت عراق ارتباط دارد و نمود اخيرش سفر حيدر عبادي و هيئت بلندپايه عراقي به عربستان است. عربستان سفارت خود را در عراق باز کرد. عربستان با عمار حکيم در حال تعامل است. در واقع سعودي از سياست مبتني بر ارتباط با يک جزء از جامعه عراق و به رسميت نشناختن نظم جديد حاکم در اين کشور با ملايمت در حال شيفت به يک سمت جديد است. طبيعي است که اين شيفت، تاثيراتي بر جمهوري اسلامي ايران و منافع ما داشته باشد. اما اين تاثيرات تاکتيکي خواهد بود نه استراتژيک. هر کاري براي نظم جديد مبتني بر خواستههاي ملت عراق و تحول تاريخي که بعد از 2003 اتفاق افتاد به لحاظ استراتژيک نه تنها تضادي با منافع جمهوري اسلامي ندارد بلکه در چارچوب منافع ما هم هست. فراموش نکنيم که در تمام دوران 2003 تا به امروز ايران مهمترين قدرت منطقهاي بوده که به دنبال تثبيت اين وضعيت بوده است. نه به اين دليل که اين تحول مناسب حال ماست، که به اين دليل که اين تحول خواسته اکثريت جامعه عراق است. ما معتقديم حرکت به سمت خواستههاي مردم در جوامع پيراموني ما به خروج از وضعيت امنيتي فرسايشي در درون اين کشورها و وضعيت تناقض بين اين کشورها منجر ميشود. نظمهاي مبتني بر انتخابهاي دموکراتيک به سمت همکاري با يکديگر خواهند رفت. در حاليکه نظمهاي مبتني بر تحميل بر ملتها به سمت درگيري با يکدگير ميروند.
همانطور که در طول دهههاي گذشته هميشه شاهد اين تقابلها بودهايم. بنابراين تحولاتي که در هفتههاي اخير رخ داده را بايد از ابعاد مختلف بررسي کنيم. ممکن است از نظر تاکتيکي خالق برخي مشکلات باشد. سعودي حتما به دنبال اين است که يارگيري کند و نظم موجود در عراق و جبهه بنديها در اين کشور را دچار تحول کند اما يادمان باشد بايد حداقلي از عقلانيت و تدبير را براي همه بازيگران نظر گرفت.
فکر نکنيم فقط ما عقلاني طراحي و فکر ميکنيم. بازيگر عراقي هم عقلاني طراحي و فکر ميکند. ممکن است مبتني بر احساسات گاهي حرفي زده شود و کاري صورت گيرد. اما در روند کلي استراتژيک بازيگران عراق ميدانند در بستر چه مناسباتي از 2003 تا امروز تحولات عراق پيش رفته. کدام نيروها به دنبال تثبيت وضعيت موجود مبتني بر انتخاب دموکراتيک ملت عراق بودند و کدام نيروها با تمام قوا و امکاناتشان با اين روند جنگيدند. اين مناسبات اساسي دچار تحول نميشود. البته تمام اينها به اين معنا نيست که ما بشينيم و تماشاگر باشيم. ايران هيچگاه تماشاگر نبوده و بازيگر فعال در منطقه است و ارتباط با نيروهاي مختلف فعال در ميدان عراق جريانهاي اصلي عراق در طيفبنديهاي مختلف، در بيت شيعي، در مجموعه اهل سنت، در مجموعه کردي و همچنين حرکت به سمت مناسبات ملي بزرگتر در اولويتهاي سياست جمهوري اسلامي ايران است. عربستان در خلا بازيگري نميکند، همانگونه که تاکنون هم چنين نکرده است. ايران و بازيگران ديگر هم حضور دارند، بازيگران داخلي عراق هم اهداف استراتژيک خود را گم نمي کنند.
-
چهارشنبه ۱۵ شهريور ۱۳۹۶ - ۴:۴۶:۱۹ PM
-
۲۹۷۳ بازديد
-
خبرآنلاين
-
جابری انصاری
لینک کوتاه:
https://www.akhbaremahramaneh.ir/Fa/News/601/