داستانک/ سکاکی و تخته سنگ
خواندنی ها
بزرگنمايي:
اخبار محرمانه - روزنامه شهروند / سکاکى مردى صنعتگر بود که در پیرانه سری تصمیم گرفت به آموختن فقه مشغول شود. اما وقتى که شروع به درس خواندن کرد، در خود هیچگونه ذوق و استعدادى نسبت به این کار ندید. گویی اشتغال چندین ساله او به کارهاى فنى و صنعتى، ذوق علمى و ادبى او را جامد کرده بود، ولى نه گذشتن سن و نه خاموش شدن استعداد، هیچکدام نتوانست او را از تصمیمى که گرفته بود باز دارد. با جدیت فراوان مشغول کار شد.
روزی آموزگار برای امتحان حواس او این مساله را به او تعلیم کرد که: «عقیده برخی بر این است که پوست سگ با دباغى پاک مىشود.» قرار شد سکاکی چندی بعد این درس را دوباره پس بدهد. او این جمله را دهها بار پیش خود تکرار کرد تا در جلسه امتحان خوب از عهده برآید، ولى همین که خواست درس را به استاد ارایه کند این طور بیان کرد: «عقیده سگ این است که پوست استاد با دباغى پاک مىشود.»
با خنده دیگر شاگردان بر همه ثابت شد که این مرد که پیرانه سر، هوس درس خواندن کرده به جایى نمىرسد. سکاکى دیگر نتواست در مدرسه و شهر بماند، پس سر به صحرا گذاشت. جهان بر او تنگ شده بود. از قضا به دامنه کوهى رسید، متوجه شد که از بلندى قطره قطره آب روى صخرهاى مىچکد و در اثر ریزش مداوم، صخره را سوراخ کرده است. لحظهاى اندیشید و فکرى مانند برق از مغزش عبور کرد، با خود گفت: «دل من هر اندازه غیر مستعد باشد از این سنگ سخت تر نیست.» برگشت و آنقدر فعالیت کرد و پشتکار به خرج داد تا استعدادش باز و ذوقش زنده شد. سراجالدین سکاکی عاقبت از دانشمندان کم نظیر و بنام در علم صرف و نحو شد.
لینک کوتاه:
https://www.akhbaremahramaneh.ir/Fa/News/407700/